آقا امام سجاد خیلی غریبه. از غربت آقا همین بس؛ سی و پنج سال گریه میکرد، براش غذا میآوردن، آب میآوردن میذاشت کنار گریه میکرد. هی میگفتن آقا چرا اینقدر گریه میکنی؟ نالهش بلند میشد خودم دیدم بابام تشنه بود کشتنش...
همچین که از کربلا برگشتن مدینه، وقتی بشیر اومد برای اهل مدینه خبر آورد، مردم دسته دسته میومدن بیرون از مدینه که آقا چادر زده بود تسلیت میگفتن؛ بعد اینکه تسلیت میگفتن و دلداری میدادن یه سؤالی هم میپرسیدن ؛ میگفتن قا باباتون رو چطور به شهادت رسوندن؟ میفرمود فقط همین رو براتون بگم، تو کربلا حیوونها هم آب خوردن...
میفرمود " أنَا ابنُ مَن قُتِلَ صَبرا " من فرزند اون آقایی هستم که با قتل صبر کشتنش. (یعنی چی آقا؟) یعنی یواش یواش کشتنش؛ اول با نیزه زدن، بعد با شمشیر زدن، تازه سنگ میزدن، سنگهاشون تموم شد ریختن تو گودال...
ته گودال پیکر افتاده
روی گودال مادر افتاده
خواهر افتاده ، یک سر افتاده
@seyedrezanarimani
نال? واعطشا بر جگرش میافتاد
آب میدید، به یاد پدرش میافتاد
بیسبب نیست که از جمل? بکّائون است
اشک از گوش? چشمان ترش میافتاد
شیرخواره بغل تازه عروسی میدید
یاد لالای رباب و پسرش میافتاد
با دلی خون شده میگفت که الشام الشام
تا به بازار مدینه گذرش میافتاد
جلوی پای سکینه دم درواز? شهر
از روی نیزه علمدار سرش میافتاد
میشکست آین? صبر و غرورش را زجر
تا به جان اسرا با کمرش میافتاد
روض? گم شدن و دفن رقیه میخواند
تا به صحرا و خرابه نظرش میافتاد
گوسفندی جلویش ذبح که میشد، یادِ
خنجر کند و گلوی پدرش میافتاد
@narimani_matn
تا میدید گوسفندی سر میبرن، سریع میومد از قصاب میپرسید ببینم آب بهش دادی یا نه؟ عرضه میداشت آقا ما مسلمونیم؛ قربانی رو اول آبش میدن، مگه میشه بهش آب ندیم.
آقا گریهش میگرفت میگفت بیا تا برات تعریف کنم؛ یه عده به ظاهر مسلمون، کربلا بابای من رو آب بهش ندادن...
حسین...
گریه بر شاه شهیدان خوب است
گریه بر کشتهی عریان خوب است
گریه بر دامن طفلان خوب است
گریه بر آن لب و دندان خوب است
گریه خوب است که هر شب باشد
گریه بر چادر زینب باشد
اما فراتر از این روضهها یه چیزی خیلی آقا رو اذیت میکرد؛ تا نگاهش به دستهاش میافتاد هی میگفت با همین دستهام بابام رو خاک کردم، با همین دستها بود بوریا آوردم، با همین دستها بود بابام رو داخل قبر گذاشتم...
حسین...
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
.: Weblog Themes By Pichak :.