مشکل گشا رو حاجتروا کن
چشاتو وا کن ، فاطمه جانم
فکری به حال این بچهها و...
...این مرتضی کن، فاطمه جانم
چشاتو وا کن ، نگو که دیگه
درب بهشت من مُهر و موم شد
منو صدا کن ، نگو که هرچی
میون ما بود دیگه تموم شد
تا نالهی "وا اُمّا" شنیدم
پیراهن صبرمو دریدم
نمیدونم من چهجور رسیدم!
گاهی نشستم ، گاهی دویدم
تو رو که دیدم ، دیگه بریدم
خودم رو تا پیش تو کشیدم
آرزوم این بود زندهت ببینم
حقم نبود کردی ناامیدم
@seyedrezanarimani
یه بار علی جان برا تو مردم
زنده شدم باز برات بمیرم
برای اشک چشات بمیرم
برای بغض صدات بمیرم
اشک چشاتو بذار بگیرم
به روی زخمام برا تبرک
اینم بگم که شفام همینه
"هذا فِراقٌ بَیْنی وَ بَیْنُک"
بمیرم ای که بابای خاکی
حالا تو و سر تا پای خاکی
دستای خاکی ، پاهای خاکی
عمامه خاکی ، عبای خاکی
دلم رو برده یه جای خاکی
چادر و اون ردپای خاکی
شکسته گوشوارههای خاکی
گریههای مجتبای خاکی
@narimani_matn
آخ گفتی کوچه دلم رو کنده
نامرد کوچه بهم میخنده
هی میگه قنفذ، رو به مغیره
که مالیات به این روزا چنده
شد حرف قنفذ، چطوره بازوت؟
گفتم مغیره، چطوره پهلوت؟
از وقتی پاشون وا شد به خونه
وا شد به این خونواده تابوت
وا شده لبهات دوباره خندون
تابوتو ساختم با دست لرزون
راحت خیالِت از بابت اون....
...نزنه میخاش از جایی بیرون
راستی ز در هم با چشم گریون
بیرون کشیدم اون میخ پر خون
راحت خیالِت از بچههامون
کاش در نداشت این صحن و سرامون
روضه
به جای روضه یک سؤال میکنم فقط همین
سؤال میکنم از آن مصیبت عظیمتان
*یه سؤالی ازت دارم آقا *
میان این همه صحابهی نبی چرا کسی
جلو نیامد و نشد مدافع حریمتان
*چرا کسی نیومد از مادرت دفاع کنه؟!*
آدمی که ضربه خورده از در و دیوار،سخت
دست بر دیوار میگیرد ولی بسیار سخت
وقت چیدن که نباشد شاخهها خم میشوند
بر زمین بگذاشت بارش را ولی اینبار سخت
*یهو دیدن داره میگه فضه بیا...*
وای من، حالا ببین با سینه زهرا چهکرد
میخ وقتی میرود بر سینه دیوار،سخت
میخ را با چهمکافاتی علی بیرون کشید
داغ اگر شد در میآید از بدن مسمار سخت
وای منو وای منو وای من
میخ در و سینه زهرای من
*امشب بذار یهجور دیگه روضه بخونم ، ادامهی این شعر باشه، اگه باهم دیگه رفتیم مدینه اونجا این شعرو بخونیم ...
آقا ... بمیرم برا دلت ...
آخه امام صادق فرمودند:میدونی علت مرگ مادر ما فاطمه چی بود؟
آقا فرمودند علت مرگ مادر ما فاطمه، اثرات ضرباتی بود که با غلاف شمشیر به بازوی مادرم زد.
بعضیا شاید بگن چطوریه این روضه، بعضیا شاید باورش براشون سخت باشه...
@seyedrezanarimani
یکی از علما و بزرگان که مجتهدم بود از سادات، ایشون نقل میکنه بعد از 25 سال کتابی نوشت بر مناقب اهل بیت؛
بعد از 25 سال که کتاب که تموم شد، تو عالم رؤیا، مکاشفه نمیدونم چه عالمی بوده، اما بهش گفتن میخوای چهارده معصوم رو زیارت کنی؟
گفت آری ، مگه میشه؟!
بهش گفتن آری میشه، فلان جا تو فلان اتاق بیا اگه میخوای 14 معصوم رو زیارت کنی.
میگه هولی داشتم که الان مادرم فاطمه هست؟ منم از ساداتم یه عمری عمامهی مشکی به سر گذاشتم. نکنه الان مادرم منو قبول نکنه به فرزندی. آبروم بره...
گفتم هرچه بادا باد؛ میرم حالا بعد این همه سال یه همچین فرصتی پیش اومده.
میگه رفتم دیدم مادرم فاطمه نشسته اما چادر به سرش نیست، یقین پیداکردم که از سادات هستم. خوشحال شدم همونجا سجدهی شکر به جا آوردم (این قضیه رو استاد فاطمینیا نقل می کنه. خیلی عجیبه من خوندم اینقدر گریه کردم با این قضیه)
میگه اومدم نشستم کنار مادرم فاطمه....
گفتم بیبی جان حالا که بعد اینهمهسال قسمت من شده شما رو زیارت کنم، دوتا سؤال برام پیش اومده، سالهای ساله کتاب مینویسم و مطالعه میکنم، حالا اجازه میدید از محضر شما سؤال کنم؟ سوالاتمو از شما بپرسم؟
استاد فاطمینیا میفرمودند "من نمیتونم جواب این دوتا سؤالو معنا کنم، اما نقلبهمعنا میکنم." منم همون نقلبهمعنا رو میگم:
سؤال اول این بود صدا زد مادرجان ببینم آیا درسته بعضیا میگن امیرالمؤمنین رو با یهوضعی از در خونه تامسجد بردن (میخوام خیلی گریه کنی) میگه تا این حرفو زدم دیدم مادرم سرشو پایین انداخت، لحظاتی صبر کرد سرو بالا آورد (جواب بیبی رو نمیگم نقلبهمعنا میکنم) میگه یهمرتبه فرمود فقط همینو برات بگم خیلی علیمو اذیتش کردند؛
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
.: Weblog Themes By Pichak :.