داری میری و خودتم اینو خبر داری
نگفتی این روزا چرا دست به کمر داری
درد کمر موقع راه رفتن خطر داره
هرجا میری تنها نرو که دردسر داره
کمتر برو بیرون خونه
کمتر سر تو درد بگیره
میترسم از اینکه یه روزی
راهت رو یه نامرد بگیره
آتیش به درب خونمون انداختن و رفتن
رو در و دیوار لختهخون انداختن و رفتن
فضه رسید وقتی که سیل خون به راه افتاد
به زیر نور ماه، یه ماه پابهماه افتاد
دیدم حسن از روی ایوون
دید آخرش مادر زمین خورد
تو بد زمین خوردی میدونم
محسن از اون بدتر زمین خورد
لعنت به اون که پشتدر آتیشو روشن کرد
زینب داره میبینه هرکاری که دشمن کرد
هنوز یه هفته از تولدش نمیگذشت که
لباس مشکلی عزای مادرو تن کرد
من دل ندارم که ببینم
یکم دلش آزار ببینه
خیلی شلوغی دوست نداره
ای وای اگه بازار ببینه
*صدا زد زینبو، دخترم بیا مادر میخواد وصیت کنه.
فرمود بقچهای کنار گذاشتم، میشه برا مادر بیاری؟
بقچه رو آورد گذاشت جلو مادر. گفت زینبم در بقچه رو باز کن. با همون دستای کوچولوش گرهها رو باز کرد، دید سهتا کفن میونه بقچهست.
دخترم اولین کفن مال منه، کفن دوم مال بابات علیه، کفن سوم مال حسنه.
یه مرتبه دید متحیرانه داره نگاه میکنه...
میگه زینب یه آهی کشید، مادر نکنه حسینو یادت رفته؟!
یه مرتبه دوتایی گریه کردن. صدا زد نه زینبم فراموشم نشده، برا حسینم یه پیراهن دوختم. این پیراهنو بهش بده، لحظهای که میخواست بره میدان، از طرف من زیر گلوی حسینمو ببوس...
داره حسینش میره، یه مرتبه دید داره صدا میزنه "مهلاً مهلا" همینطور داره میره، دوباره صدا زد مهلاً مهلا،داره میره. اما یهمرتبه صدا زد "یابن الزهرا"
تا گفت یابن الزهرا برگشت.. چی میگی زینبم
صدا زد وصیت مادرمه؛
یه بوسه زیر گلوی حسینش زد.
کاش به همینجا ختم میشد، اما این بوسه بوسهی آخر زینب نبود
اینجا گلوی سالم حسینو بوسه زد. اما چند ساعت بعد اومد تو گودال، این نیزه شکستهها رو کنار زد....
آی حسین....
.: Weblog Themes By Pichak :.