بسم الله الرحمن الرحیم
این قصه داستان بسیار جالب و واقعی است که در دوران کودکی ازمرحوم حاج سید جعفر موسوی که امده بود سر زمین کشاورزی شنیده ام.
به گفته ایشان:گذشته ها درنزدیکی قلعه ی گرگی یک سنگ بسیار بزرگ بود که وقتی به آن دست می زدند تکان می خورد وصدای بسیار عجیبی در ان در می امد مردم نمی دونستند ای چیه؟ دیگه برای مردم عادی شده بود.
تا اینکه انگلیسی ها به ایران حمله کردند مردم این چیز عجیب را به انگلیسی ها گفتندآن ها امدند یک زنجیر بزرگ از کشتی تا سنگ اوردند وبه سنگ بستند ان هاسنگ را کشیدند و دور کردند زیر آن سنگ یک صندوق گنج بود وانگلیسی ها ان گنج را بردند وپشت سر خودهم نگاه نکردند
خیلی ها می گویند از هلیله بریم تا راحت بشیم اما این حرف طولی نمی کشد که با یک صفره چند روزه که دور از هلیله میشویم همش می گیم کی برمی گردیم هلیله تا دوستانی که از کوچکی با هم بودیم را ببینم گرچه بدی ها وخوبی های زیادی را ازهم دیده ایم اما بازهم دلمان برای هم تنگ می شود چون بدی ها را می توان فراموش کرد اما خوبی ها خیر زیرا در جایی نگهداری می شود که ان را نمی توان به هیچ نحو ممکن حذف کرد جدا از این مطلب کسانی که اصل ونصب دارند مانند هلیله ای ها هر کس از ما بپرسد اهل کجایی چه در پاریس دکتر باشیم وچه درهمین بوشهررفتگر با افتخار تمام جواب می دهیم هلیله ای هستیم چون اصل ونصب ما هلیله ای است خود این یک افتخار است افختار است که این محله و همچون ریشهر به نام محله های تاریخی بوشهر معروف اند با اینکه دارن اسم هلیله را حذف می کنند تا نسل جدید هلیله را نشناسند اما مردم با غیرت هلیله نمی گذارند اسم هلیله پاک شود اگر مردم هم بگذارند مگرهزارمردان وچاهشیرین وصدها سند تاریخی فراموش شدنی است
اگر فراموش نشدنی یا شدنی است درنظر سنجی هم شرکت کنید
صبح جمعه من ساعت 9از خواب بیدارشدم می خواستم برم بیرون دیدم
هنوزبارون است با خودم گفتم از دیشب تاحالا بارون هست نشتم در خانه
تابارون کمی لنگ شد رفتم بیرون{وست ولات} دیدم تا ستا ازدوستانم
هم آن جا هستن گفتیم بریم طرف باغ همه قبول کردن رفتیم نرسیده به
قبرستان بارون گرفت ستامون چتر داشتیم یکی مون نداشت رفتیم زیر
درخت بارون ارام تر شد رفتیم طرف برم{گودالی کنار قبرستان}بینیم پر
شده یا نه دیدم تا ربع آن پرشده ما همیشه بعد هربارون طرف برم
می ریم . بعد از برم طرف شمال وآقای سید احمد رفتیم درآن جا هم
یک بارون با ما گرفت در آنجا جای خالی غله هایی که همه ساله
درآن کشت می شد را حس کردم خیلی دلم برای آن سالی که گندم
کاشته بودیم تنگ شده بود دلم می خواست دوباره گندم در زمین های
کشت شود . از همان راه کناره دریا را گرفتیم امدیم در محله نشتیم
هر کس هم سن وسال ما بود رد می شد به یک نوح با او شوخی
می کردیم راه افتادیم رفتم طرف نانوا هر کی یک نون خوردیم
من دلم نمی خواست که این روز بگذرد راه افتادیم وبا هم خداحافظی
کردیم خلاصه خیلی آن روز خیلی خوش گذشت.
بسمه تعالی
درمورخه 4 ذی القعده 1214 هجری قمری حاج کلبعلی فرزند عالی فرزندحسین فرزندحسن فرزند ابراهیم
فرزند کلبعلی بزرگ که می خواست مشرف شود به عتبات عالیات یک وصیت نامه وسندباحضور جمعی
ازمعتمدین محل نوشت موضع سند این است که یک قطعه زمین به نام موسی حسینی ویک قطعه زمین به
نام سرتلی هرکدام به شراکت فرزندانش به نام های زایر غلام ومشهدی عالی وزایر عوض ومحمد می باشد
یک قطعه زمین وقف شهید کربلا حسین «ع»ویک قطعه وقف مسجد مسجدی که خود بانی آن بود وجای
در زیر منزل حاج جابررستم وقسمتی درزیر منزل حاج محمدعلی می باشدامام جماعت بنام امام زاده
حسن در غرب مسجد درزمین ملکی خود دفن شده [حال روی آن زمین زینبیه مسجدامام حسین ساخته
شده است]زمین مسجداز جنوب منزل حاج کاظم خلیفه تا شمال به چاه شیرین می رسد طبق سند وکیل
ووصی این سند زایر غلام پسر ارشد آن پدر محمد پدرحاج علی پدرحاج غلامحسین پدرزایر خضر
مشهدی عبدالحسین حاج ابراهیم وحاج محمد حسن ابراهیمی می باشد
.: Weblog Themes By Pichak :.