سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ِمهر زهرا چیست مِهر مادری
باده ما چیست جامِ کوثری

هرکه را مهر ذَوِی القُربا رسد
روزی‌اش از شاخه طوبا رسد

زندگی خواهم ولی با مادرم
بندگی خواهم که عبدِ کوثرم

بندگی باید بر آن پر سوخته
زانکه ما را بندگی آموخته

او به ما آزادگی تعلیم داد
در بلا آمادگی تعلیم داد

او ز مِهر مادری گنجینه داشت
پشت در اسراری اندر سینه داشت

@seyedrezanarimani

ای شگفتا از غلاف تیزْ دست
بازوی یارِ ولایت را شکست

مادر و اسراری از دیوار و در
مادر و اسراری از داغِ پسر

اقتباس از آتش در می‌کنم
یاد از گیسوی مادر می‌کنم

بانویی در دود و آتش گم شده
مادری راه نجاتش گم شده

شعله کم کم تا به گیسو می‌رسد
ضرب پایی تا به پهلو می‌رسد

غم ، شَرَر بر آشیانه می‌زند
مادرم را تازیانه می‌زند

پشت در کوثر به خون آغشته شد
یا رسول الله!  زهرا کشته شد

*شاعر: #محمود_ژولیده




تاریخ : جمعه 96/11/13 | 8:31 صبح | نویسنده : مهدی یزدانی زازرانی | نظر

اینجا کجاست، هوا چرا تاره؟
چی میبینم، یه دونه گوشواره

خاک به سرم، این زن چرا تنهاست؟
آخه مگه زهرا زدن داره؟

تورو خدا دست از سرش بردار
چند وقته که زهرا شده غم‌دار

حسن ببین این مرد بی‌غیرت
دور دیده چشم حیدر کرار

رفتم جلو، چرا هوا سرده؟
چی میبینم اینکه یه نامرده...

چرا زدی، میدونی این زهراست
از دست تو قلبش پرِ درده



                                                                                روضه:


دم دمای آخر بی‌بیِ؛ خانم صدا زد : زینبم بیا، یه بقچه‌ای کنار گذاشتم بقچه رو برام بیار.
گفت: چشم مادر؛ آورد جلو مادر گذاشت. گفت دخترم خودت بازش کن. با اون دست‌های کوچولو بقچه رو بازکرد؛ تا بازکرد دید سه تا کفن میون بقچه‌ست....
-کفن اول مال خودمه، کفن دوم مال باباته، سومی مالحسنه.....

تا خانم این حرف‌ها رو فرمود، دوتایی زدن زیر گریه؛ هم مادر فهمیده، هم زینب. دتایی شروع کردن گریه‌کردن؛مادر داره روضه میخونه؛ ای بی‌کفن حسین....

صدا زد زینبم نگران نباش، برا حسین هم یه پیراهن کنار گذاشتم، با دست‌های خودم بافتم. زینب این پیراهن باشه، روز آخر، لحظه‌ی آخر، از طرف من زیر گلوی حسین رو ببوس، پیراهن رو تنش کن...
زینب گفت چشم مادر.....

(به وصیت مادر باید عمل کنه.)
تا حسین اومد بره میدان، صدا زد " مَهلاً مَهلا، یَابنَ الزَّهرا "
یه مرتبه حسین برگشت؛ چیه خواهرم؟
صدا زد مادرم وصیت کرده گفته لحظه‌ی آخر این پیراهن رو به تو بدم، زیر گلوی تو رو از طرف مادر بوسه بزنم.

اومد از طرف مادر یه بوسه زد؛ اما هنوز رو دل زینب مونده از طرف خودش یه بوسه بزنه...

چند لحظه بیشتر نگذشت اومد تو گودال، نیزه شکسته‌ها رو کنار زد، شمشیرها رو کنار زد، بذار از طرف خودم ببوسمت... اما یه نگاه کرد دید سر نداره؛ زینب خم شد، لب‌هاش رو گذاشت رو رگها.

یا حسین....



آقا امام زمان (عج) فرمودند هرجا نام عموم عباس برده بشه میام....

خیلی عباس حضرت زهرا رو دوست داره...

میگه هروقت با اباعبدالله تو کوچه‌های بنی هاشم قدم میزد، میدید اباعبدالله رو زمین میشینه، ناله میزنه؛ادب عباس اجازه نمیده دلیل این کار رو بپرسه. اما یه بار فرمود آقا، چرا به این نقطه از کوچه که میرسی رو زمین میشینی؟ چه خبر شده اینجا ؟
فرمود عباسم دست رو دلم نذار....

(تازه اباعبدالله که ندیده اینطوره.)

علامه حسن زاده میفرمودند: هروقت اما حسن از این کوچه رد میشد، رو زمین مینشست، دستاش رو رو سرش میذاشت؛ خودم دیدم که مادر رو زمین افتاد....

عباس همش میگفت حسین، ایشالله یه روزی من هم مثل مادر تو بشم.
مثل فاطمه هم شد؛ تا اباعبدالله اومد، راوی میگه دیدم وسط میدان اباعبدالله روز زمین افتاده، یه چیز رو برداشت هی میبوسه، هی به چشماش میذاره. گفتم نکنه حسین قرآن پیدا کرده. یه نگاه کردم دیدم دست‌های قلم شده‌ی عباسه....

گفت حسین جان، اگه دست‌های مادر تو رو با غلاف زدن، من هم دست‌هام برا مادرت فردا شد. اگه تو کوچه سیلی به صورت مادرت زدن، چشم‌های مادرت سرخ شد، به چشم‌های من هم تیر زدن، چشم‌های من هم پر خون شده حسین جان....

حسین....





تاریخ : جمعه 96/11/13 | 8:30 صبح | نویسنده : مهدی یزدانی زازرانی | نظر

ای خدا صبر بده در غم بی‌مادری‌ام
سخت لبریز شده عاطفه‌ی دختری‌ام

مادرم کو که کِشد دست نوازش به سرم
یا مرا هم ببرد یا کند از غم بری‌ام

خانه داری شده کار من طفل معصوم
نیست ای مادر من تجربه‌ی مادری‌ام

فضه فکر من و فکر حسنین است ولی
من غم خانه‌نشین دارم و از خود بری‌ام

تربت مخفی تو هست همه دلخوشی‌ام
همه آرامشم این است که من کوثری‌ام


گل بستر نظرم را به خودش جلب نمود
تا زِ یادم نرود زخم تو ای بستر‌ی‌ام

با نگاه در و دیوار شود پایم سست
پشت در زائر قبر پسر آخری‌ام

کاشکی رنگ درِ خانه عوض می‌گردید
من خودم سوخته از این در خاکستری‌ام

ای خدا، شکر که بابا و برادر دارم
وای از آن دم که سرِنیزه کند سروری‌ام

زیر خورشیدِ سرت محمل بی‌سایه رود
تابشی کن که نبینند به بی معجری‌ام

*شاعر: #محمود_ژولیده
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

 

 

روضه:

 

تا امیرالمؤمنین (ع) فاطمه‌ش رو خاک کرد، همچین که اومد این بدن رو تو قبر بذاره یه نگاه داخل قبر کرد...
(آخه رسمه؛ یه نفر اول میره تو قبر، یه نفر هم بالا می‌ایسته، بدن رو میده به اون شخصی که تو قبر ایستاده تا بدن رو تو قبر بذاره.)
اما امیرالمؤمنین بالاسرِ قبر ایستاده، یه نگاه دور و برش کرد دید محرمی نداره؛ بچه‌های قد و نیم‌قد همه ایستادن دارن تماشا میکنن، ببینن بابا میخواد چه کنه....
یه مرتبه دید دوتا دست از تو قبر بیرون اومد، فاطمه‌م رو تحویلم بده.....

تا امیرالمومنین دست‌های رسول الله رو مشاهده کرد خیلی شرمنده شد، خیلی خجالت کشید؛ یاد شبی افتاد که پیغمبر دست فاطمه رو تو دستش گذاشت؛ علی‌جان، دخترم امانته تحویل توست، یه وقت نکنه از برگ گل نازک‌تر بهش بگی، این دختر خیلی حساسه علی جان، مواظب دخترم باش....
پیغمبر همه‌ی این سفارشات رو به علی فرمود، امیرالمؤمنین هم قبول کرد...



تا دو دست پیغمبر از قبر بیرون اومد، امیرالمؤمنین یاد این حرف‌ها افتاد خیلی خجالت کشید، سرش رو پایین انداخت، فرمود یارسول الله؛ امانتت رو تحویل بگیر، اما خیلی شرمنده‌م. امانتی که به من تحویل دادی این شکلی نبوده، امانتی که به من تحویل دادی پهلو شکسته نبود آقا، شرمنده‌م؛ درست نتونستم امانت داری بکنم...

اما اینجا یه جایی بود که امام شرمنده شد، اینجا یه جایی بود امیرالمومنین خجالت کشید؛ یه جای دیگه روهم من سراغ دارم، یه امامی خیلی شرمنده شد...
همچین که قنداقه رو تو بغلش گرفته، هی یه قدم میره سمت خیمه‌ها، هی یه قدم برمیگرده، هی میگه با چه رویی به خیمه‌ها برگردم؛ الان مادرش منتظره، بچه رو به من داده سیرابش کنم و برگردم. اما یه مرتبه دیدن آقا رفت پشت خیمه‌ها رو زمین نشست،
یه قبر کوچولو کند، تا اومد این بدن رو تو قبر بذاره، یه مرتبه دید یکی داره میگه حسین صبر کن، بذار یه بار دیگه بچه‌م رو ببینم...

یاحسین...




تاریخ : جمعه 96/11/13 | 8:28 صبح | نویسنده : مهدی یزدانی زازرانی | نظر

ما به زیر عَلَم زهراییم
گرد و خاک قدم زهراییم

افتخار همه‌ی ما این است
نوکران عَجَم زهراییم

سفره‌اش تا به قیامت پهن است
ریزه‌خوار نِعَم زهراییم

نفَسش حکم مسیحا دارد
زنده از فیض دم زهراییم

مدح او زمزمه‌های لب ماست
چون که ما محتشم زهراییم

ما دو تا چشمه‌ی کوثر داریم
گریه‌کن‌های غم زهراییم

بین هیأت همه احساس کنیم
در طواف حرم زهراییم

«الفِ» قامت او «دال» شده
راوی قدّ خم زهراییم

زخم پهلوش اگر جلوه‌گر است
همه‌اش زیرِ سرِ میخ در است

@seyedrezanarimani

مرد خیبر، سپرش افتاده
بین بستر قمرش افتاده

چقدَر فاطمه بی‌حال شده
به روی شانه سرش افتاده

به کجا خیره شده کاین‌گونه
آتشی بر جگرش افتاده

خانه را می نگرد با دقّت
خانه‌ای را که درش افتاده

عکس دیوار و درِ سوخته‌ای
باز هم در نظرش افتاده

اشک در دیده‌ی او حلقه زده
باز یاد پسرش افتاده

شجر طیّبه‌ی باغ خدا
ثلثی از برگ و برش افتاده

@narimani_matn

تا گل زخم گل یاس شکفت
مرد خیبر کمرش تا شد و گفت :

 فاطمه! حال مرا زار نکن
خانه را بر سرم آوار نکن

گفته‌ای تا که حلالت بکنم
باشد... این گونه تو اصرار نکن

چه کنم خانه‌تکانی نکنی؟!
عشق خود را به من اظهار نکن

فضّه و زینبت این جا هستند
دیگر امروز غذا بار نکن

باز هم خاطره‌ها زنده شده
هی نظر بر نوک مسمار نکن

لااقل پیش دو چشم حسنت
تکیه بر قامت دیوار نکن

اینقدر آه نکش پیش حسین
گریه بر دست علمدار نکن

جمله ی « آه غریب مادر» ...
... را دگر این همه تکرار نکن

اینقدر روضه‌ی گودال نخوان
اینقدر از تن پامال نخوان

*شاعر : #محمد_فردوسی
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

 





تاریخ : جمعه 96/11/13 | 8:27 صبح | نویسنده : مهدی یزدانی زازرانی | نظر

داری میری و خودتم اینو خبر داری
نگفتی این روزا چرا دست به کمر داری
درد کمر موقع راه رفتن خطر داره
هرجا میری تنها نرو که دردسر داره

کم‌تر برو بیرون خونه
کم‌تر سر تو درد بگیره
می‌ترسم از این‌که یه روزی
راهت رو یه نامرد بگیره



آتیش به درب خونمون انداختن و رفتن
رو در و دیوار لخته‌خون انداختن و رفتن
فضه رسید وقتی که سیل خون به راه افتاد
به زیر نور ماه، یه ماه پا‌به‌ماه افتاد

دیدم حسن از روی ایوون
دید آخرش مادر زمین خورد
تو بد زمین خوردی می‌دونم
محسن از اون بدتر زمین خورد



لعنت به اون که پشت‌در آتیشو روشن کرد
زینب داره می‌بینه هرکاری که دشمن کرد
هنوز یه هفته از تولدش نمیگذشت که
لباس مشکلی عزای مادرو تن کرد

من دل ندارم که ببینم
یکم دلش آزار ببینه
خیلی شلوغی دوست نداره
ای وای اگه بازار ببینه



*صدا زد زینبو، دخترم بیا مادر میخواد وصیت کنه.
فرمود بقچه‌ای کنار گذاشتم، میشه برا مادر بیاری؟
بقچه رو آورد گذاشت جلو مادر. گفت زینبم در بقچه رو باز کن. با همون دستای کوچولوش گره‌ها رو باز کرد، دید سه‌تا کفن میونه بقچه‌ست.

دخترم اولین کفن مال منه، کفن دوم مال بابات علیه، کفن سوم مال حسنه.
یه مرتبه دید متحیرانه داره نگاه میکنه...
میگه زینب یه آهی کشید، مادر نکنه حسینو یادت رفته؟!
یه مرتبه دوتایی گریه کردن. صدا زد نه زینبم فراموشم نشده، برا حسینم یه پیراهن دوختم. این پیراهنو بهش بده، لحظه‌ای که میخواست بره میدان، از طرف من زیر گلوی حسینمو ببوس...



داره حسینش میره، یه مرتبه دید داره صدا میزنه "مهلاً مهلا" همینطور داره میره، دوباره صدا زد مهلاً مهلا،داره میره. اما یه‌مرتبه صدا زد "یابن الزهرا"
تا گفت یابن الزهرا برگشت.. چی میگی زینبم
صدا زد وصیت مادرمه؛
یه بوسه زیر گلوی حسینش زد.
کاش به همینجا ختم میشد، اما این بوسه بوسه‌ی آخر زینب نبود
اینجا گلوی سالم حسینو بوسه زد. اما چند ساعت بعد اومد تو گودال، این نیزه شکسته‌ها رو کنار زد....

آی حسین....




تاریخ : جمعه 96/11/13 | 8:24 صبح | نویسنده : مهدی یزدانی زازرانی | نظر

مشکل گشا رو حاجت‌روا کن
چشاتو وا کن ، فاطمه جانم
فکری به حال این بچه‌ها و...
...این مرتضی کن، فاطمه جانم

چشاتو وا کن ، نگو که دیگه
درب بهشت من مُهر و موم شد
منو صدا کن ، نگو که هرچی
میون ما بود دیگه تموم شد

تا ناله‌ی "وا اُمّا" شنیدم
پیراهن صبرم‌و دریدم
نمیدونم من چه‌جور رسیدم!
گاهی نشستم ، گاهی دویدم
تو رو که دیدم ، دیگه بریدم
خودم رو تا پیش تو کشیدم
آرزوم این بود زنده‌ت ببینم
حقم نبود کردی ناامیدم

@seyedrezanarimani

یه بار علی جان برا تو مردم
زنده شدم باز برات بمیرم
برای اشک چشات بمیرم
برای بغض صدات بمیرم

اشک چشاتو بذار بگیرم
به روی زخمام برا تبرک
اینم بگم که شفام همینه
"هذا فِراقٌ بَیْنی وَ بَیْنُک"

بمیرم ای که بابای خاکی
حالا تو و سر تا پای خاکی
دستای خاکی ، پاهای خاکی
عمامه خاکی ، عبای خاکی
دلم رو برده یه جای خاکی
چادر و اون ردپای خاکی
شکسته گوشواره‌های خاکی
گریه‌های مجتبای خاکی

@narimani_matn

آخ گفتی کوچه دلم رو کنده
نامرد کوچه بهم میخنده
هی میگه قنفذ، رو به مغیره
که مالیات به این روزا چنده

شد حرف قنفذ، چطوره بازوت؟
گفتم مغیره، چطوره پهلوت؟
از وقتی پاشون وا شد به خونه
وا شد به این خونواده تابوت

وا شده لبهات دوباره خندون
تابوت‌و ساختم با دست لرزون
راحت خیالِت از بابت اون....
...نزنه میخاش از جایی بیرون

راستی ز در هم با چشم گریون
بیرون کشیدم اون میخ پر خون
راحت خیالِت از بچه‌هامون
کاش در نداشت این صحن و سرامون

 

                                                                    روضه

 

به جای روضه یک سؤال می‌کنم فقط همین
سؤال میکنم از آن مصیبت عظیمتان

*یه سؤالی ازت دارم آقا *

میان این همه صحابه‌ی نبی چرا کسی
جلو نیامد و نشد مدافع حریمتان

*چرا کسی نیومد از مادرت دفاع کنه؟!*

آدمی که ضربه خورده از در و دیوار،سخت
دست بر دیوار می‌گیرد ولی بسیار سخت

وقت چیدن که نباشد شاخه‌ها خم می‌شوند
بر زمین بگذاشت بارش را ولی این‌بار سخت

*یهو دیدن داره میگه فضه بیا...*

وای من، حالا ببین با سینه زهرا چه‌کرد
میخ وقتی می‌رود بر سینه دیوار،سخت

میخ را با چه‌مکافاتی علی بیرون کشید
داغ اگر شد در می‌آید از بدن مسمار سخت

وای‌ منو وای منو وای من
میخ در و سینه زهرای من

*امشب بذار یه‌جور دیگه روضه بخونم ، ادامه‌ی این شعر باشه، اگه باهم دیگه رفتیم مدینه اونجا این شعرو بخونیم ...

آقا ... بمیرم برا دلت ...
آخه امام صادق فرمودند:میدونی علت مرگ مادر ما فاطمه چی بود؟
آقا فرمودند علت مرگ مادر ما فاطمه، اثرات ضرباتی بود که با غلاف شمشیر به بازوی مادرم زد.

بعضیا شاید بگن چطوریه این روضه، بعضیا شاید باورش براشون سخت باشه...

@seyedrezanarimani

یکی از علما و بزرگان که مجتهدم بود از سادات، ایشون نقل می‌کنه بعد از 25 سال کتابی نوشت بر مناقب اهل بیت؛
بعد از 25 سال که کتاب که تموم شد، تو عالم رؤیا، مکاشفه نمیدونم چه عالمی بوده، اما بهش گفتن میخوای چهارده معصوم رو زیارت کنی؟
گفت آری ، مگه میشه؟!
بهش گفتن آری میشه، فلان جا تو فلان اتاق بیا اگه میخوای 14 معصوم رو زیارت کنی.

میگه هولی داشتم که الان مادرم فاطمه هست؟ منم از ساداتم یه عمری عمامه‌ی مشکی به سر گذاشتم. نکنه الان مادرم منو قبول نکنه به فرزندی. آبروم بره...

گفتم هرچه بادا باد؛ میرم حالا بعد این همه سال یه همچین فرصتی پیش اومده.
میگه رفتم دیدم مادرم فاطمه نشسته اما چادر به سرش نیست، یقین پیداکردم که از سادات هستم. خوشحال شدم همونجا سجده‌ی شکر به جا آوردم (این قضیه رو استاد فاطمی‌نیا نقل می کنه. خیلی عجیبه من خوندم اینقدر گریه کردم با این قضیه)

میگه اومدم نشستم کنار مادرم فاطمه....
گفتم بی‌بی جان حالا که بعد این‌همه‌سال قسمت من شده شما رو زیارت کنم، دوتا سؤال برام پیش اومده، سالهای ساله کتاب مینویسم و مطالعه میکنم، حالا اجازه میدید از محضر شما سؤال کنم؟ سوالاتمو از شما بپرسم؟

استاد فاطمی‌نیا می‌فرمودند "من نمیتونم جواب این دوتا سؤالو معنا کنم، اما نقل‌به‌معنا میکنم." منم همون نقل‌به‌معنا رو میگم:

سؤال اول این بود صدا زد مادرجان ببینم آیا درسته بعضیا میگن امیرالمؤمنین رو با یه‌وضعی از در خونه تامسجد بردن (میخوام خیلی گریه کنی) میگه تا این حرفو زدم دیدم مادرم سرشو پایین انداخت، لحظاتی صبر کرد سرو بالا آورد (جواب بی‌بی رو نمیگم نقل‌به‌معنا میکنم) میگه یه‌مرتبه فرمود فقط همینو برات بگم خیلی علی‌مو اذیتش کردند؛
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ




تاریخ : جمعه 96/11/13 | 8:23 صبح | نویسنده : مهدی یزدانی زازرانی | نظر

یاس ما را تبر آزرده خدایا چه‌ کنم؟
بین معبر شده پژمرده خدایا چه کنم؟

دست خود را روی ریحانه‌ی ما کرد بلند
آن حرامیِ سیه چهره،خدایا چه کنم؟

تا به امروز....
*سادات، بچه‌های حضرت زهرا، آی اونایی که برا مادرتون خوب ناله می‌زنید*

تا به امروز کسی مادر ما را اصلا
آه، کوچک شده نشمرده خدایا چه کنم؟

(این یه بیت همه رو زمین میزنه)

مادرم ام ابیها، جلوی چشمانم
وسط کوچه زمین خورده، خدایا چه کنم؟

آه مادرم...

*کنایه فهما، اهل روضه...*

نظرم بر رخش افتاد، دلم ریخت بهم
با رخی که شده خون‌مرده خدایا چه کنم؟

آی مادرم...

حس بینایی چشمان خدابینش را
دست سنگین کسی برده، خدایا چه کنم؟

علت اشک من است این‌همه تکثیر شده؟
یا نه آیینه ترک خورده، خدایا چه کنم؟
آی مادر ....

@seyedrezanarimani

أتیش کشیدن خونه‌مونو
بستن دو دست پهلوونو
چهل نفر پشت سر هم
هی میزدن مادرمونو

بابامونو رها نکردن
مؤدبانه تا نکردن
مادرمون دستش شکست و
دست بابامو وا نکردن

اول با پا درو شکستن
غرور حیدرو شکستن
پهلو رو با در، با غلافم...
....بازوی مادر و شکستن

تو کوچه‌ی ما چه‌خبر بود؟
(ببخشید سادات، بچه‌های حضرت زهرا)

تو کوچه‌ی ما چه‌خبر بود؟
در دو سه ساعت شعله‌ور بود
رو چادر سیاه مادر
رد پای چهل نفر بود

اشکای بچه‌ها روون بود
چه دودی توی کوچه‌مون بود
از در خونه تا به مسجد
قطره به قطره جای خون بود

دنبال حیدر می‌دوید
از پهلویش خون می‌چکید
شکر خدا زینب ندید2

@narimani_matn

بریم کربلا...

دنبال حیدر می‌دوید
از پهلویش خون می‌چکید
شکر خدا زینب ندید2

*گفتم، از دم خونه تا در مسجد راهی نبوده، اما هی زمین می‌نشست پا می‌شد، هی صدا میزد علی، علی‌مو کجا بردن...

این یه خانوم بود، اینجا هی زمین می‌نشست، آخه دید چطور دستای علی رو بستن؛
اما این خانم نیزه ندیده، شمشیر ندیده...
فقط دید دستای همسرش رو بستن...*

او می‌دوید و من می‌دویدم
او سوی مقتل من سوی قاتل

او می‌نشست و من می‌نشستم
اوی روی سینه من در مقابل

او می‌برید و من می‌بریدم
اون ازحسین سر من از حسین دل

لب گودال پیکر افتاده
توی گودال مادر افتاده
خواهر افتاده ، دختر افتاده

حسین......




مناجات


یاس ما را تبر آزرده خدایا چه‌ کنم؟
بین معبر شده پژمرده خدایا چه کنم؟

دست خود را روی ریحانه‌ی ما کرد بلند
آن حرامیِ سیه چهره،خدایا چه کنم؟

تا به امروز کسی مادر ما را اصلا
آه، کوچک شده نشمرده خدایا چه کنم؟

مادرم ام ابیها، جلوی چشمانم
وسط کوچه زمین خورده، خدایا چه کنم؟

نظرم بر رخش افتاد، دلم ریخت به‌هم
با رخی که شده خون‌مرده خدایا چه کنم؟

حس بینایی چشمان خدابینش را
دست سنگین کسی برده، خدایا چه کنم؟

علتش اشک من است این همه تکثیر شده؟
یا نه آیینه ترک خورده، خدایا چه کنم؟

*شاعر : #محمدجواد_شیرازی
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ




تاریخ : جمعه 96/11/13 | 8:18 صبح | نویسنده : مهدی یزدانی زازرانی | نظر

آخه وقتی زنای مدینه اومدن عیادت مادرمون فاطمه، وقتی از مادر ما سؤال کردن حالتون چطوره، شاید شماها بگید بی‌بی اینطوری جواب داده، شاید فرموده باشه از درد پهلو نمی‌خواب،م درد بازو نمیذاره استراحت کنم. اما نه، این حرفا رو نزده بی‌بی؛ میدونی چه جوابی بهشون داد؟
گفت چرا با علی در افتادین؟!
آی مظلوم علی.....

(همه‌ی روضه‌م تو این سؤال دومه)

میگه همینطور متحیر بودم سوال دومو بپرسم یا نه، اما گفتم شاید دیگه قسمتم نشه هرچه باداباد سؤال دومم اینه بی‌بی جان؛
میبینم خیلیا تو کتاباشون این قضیه رو رد میکنن، میخوام از زبون خودتون بشنوم ، خیلی جاها ما خوندیم و نوشتیم این قضیه رو، حالا ببینم درسته یا نه...
میخوام ببینم آیا درسته بازوتون ورم کرده؟! آیا درسته علت مرگ شما ضربات اون نامرد بوده؟!

میگه دیدم مادرم سرشو پایین انداخت، دیگه حرفی نزد، گفتم عجب کاری کردم این سؤالو پرسیدم، امام فهمیدم جواب مادرم دیگه با حرف زدن نیست، میدونی چه جوابی بهم داد؟

صدا زد پسرم بیا جلوتر. دیدم این آستینو بالا زد، گفت خودت بیا ببین....
وای مادرم ، مادرم ، مادرم*

@seyedrezanarimani

یکی بیاد تو این کوچه
به مادرم کمک کنه
اشک حسینو پاک کنه
به خواهرم کمک کنه

فضه داره با ناله‌هاش
قلبمو از جا می کنه
هرکی با هرچی دستشه
مادر ما رو میزنه

من نمیگم شما بیاین
دست بابامو وا کنین
فقط میگم مغیره رو
از مادرم جدا کنید

یا زهرا....

*اما حیفم میاد تا اینجای روضه رو اومدم، از مدینه کربلا نریم؛*

مرغ دل یک بام دارد دو هوا
گه مدینه میرود گه کربلا

*صدا زد مادرجان شما سینه‌ت آسیب دید، پهلوت آسیب دید، بازوت آسیب دید، سیلی به صورتت زدن (حسینو دارم میگم)
صدا زد مادرجان، منم دوست دارم مثل تو بشم، حالا که پهلوت آسیب دیده? منم نیزه به پهلوم بخوره؛ حالا که میخ در به سینه‌ت رفته، منم دوست دارم سینه‌م مثه سینه‌ی تو بشه.

می دونی چی شد؟! یه مرتبه اون نانجیب صدا زد: "من من یَنتَدِبُ للحسین" 10 نفر سوار اسب شدن...

آی حسین....




تاریخ : جمعه 96/11/13 | 8:16 صبح | نویسنده : مهدی یزدانی زازرانی | نظر

باور ندارم هنوزم، براتو تابوت میسازم
از پیش من رفتی خانوم، بی‌تو علی مونده بازم

زینب میگفت چند روز قبل، موهاشو تو شونه زدی
دستات میلرزیده ولی، جارویی به خونه زدی

حالا دیگه رفتی علی تنها شده
همدم من چند روزه این غم‌ها شده

مونده ازت یه یادگار، بستری که خالی شده
غریب‌تر از تو فاطمه، به خودش دنیا ندیده

"همسرم فاطمه ، دلبرم فاطمه
پاشو ببین میشناسیم، حیدرم فاطمه"



حقت نبود این همه غم که پیش مرتضی دیدی
من پیش تو بودم ولی، این همه غم تو کشیدی

زهرا دلم خونه هنوز، از صورتی که نیلی بود
علت رو گرفتنت، کوچه و ضرب سیلی بود

حالا دیگه رفتی علی تنها شده
همدم من چند روزه این غم‌ها شده

مونده ازت یه یادگار، تکه‌ای از گوشواره‌هات
که تو کوچه شکسته شد، ای همه هستیم به فدات

مونده ازت یه یادگار، چادری که خاکی شده
هم‌صحبتم چند روزه که، این چادر خاکی شده

"همسرم فاطمه ، دلبرم فاطمه
پاشو ببین میشناسیم، حیدرم فاطمه"



خدافظی زوده برات، تنها علمدار علی
اینجور نرو غریبونه، ای یار و غم‌خوار علی

مگه خانوم چند سالته، کبوده کل بدنت
یه جای سالم ندیدم، زخمی شده همه تنت

حالا دیگه رفتی علی تنها شده
همدم من چند روزه این غم‌ها شده

مونده ازت یه یادگار، دربی که نیم‌سوخته شده
لکه‌های خونی که جاش به میخ در دوخته شده

"همسرم فاطمه ، دلبرم فاطمه
پاشو ببین میشناسیم، حیدرم فاطمه"




تاریخ : جمعه 96/11/13 | 8:13 صبح | نویسنده : مهدی یزدانی زازرانی | نظر

یه خوابی دیدم که نا امیدم
تو جون سپردی، من نرسیدم
کسی نداشتم، تنهایی داشتم
هستیمو بینِ کفن میذاشتم

به این سفره‌ی نون ، به این آب و جارو
دلم دیگه خوش بود که میمونی بانو
نفهمیدم امروز چه‌جوری غروب شد
تا الان میگفتم گلم دیگه خوب شد

بگو که خوبه همه چی بگو میمونی
چه سفره‌ای پهن کردی و چه عطر نونی
خونه رو جارو میزنی نکنه خوابم
نکنه میخوای بکنی خونه خرابم
خونه خرابم

"بگو علی تو خوابه ، جدایی مون عذابه"

@seyedrezanarimani

الحمدلله، که بعد چند ماه
جلوی چشمام، داری میری راه
چشات که شد تار، افتادی چندبار
ولی ندادی ، تکیه به دیوار

همینم درسته، خودت تکیه‌گاهی
الهی ببینم همش رو به راهی
جلو مرد و نامرد اگه گریه کردم
میخواستم بگم که به تو تکیه کردم

میخواستم اینجوری بگم راستی عزیزم
به هم نریزی که منم به هم میریزم
خوشحالی امروز میدونم یه خبری هست
اگه میخوای بری بدون همسفری هست
یه حیدری هست

"بگو علی تو خوابه ، جدایی مون عذابه"

@narimani_matn

منو حلال کن، دور از ملال کن
باز با سلامِت، قنفذو لال کن
بازم صدام کن، زهرا دعام کن
این روز آخر، بیشتر نگام کن

تو چشمات میخونم تو یه فکر دوری
حالا که نشستی کنار تنوری
سر و روی و موی حسینو میشوری
به گریه نگفتم نمیگی چجوری

درسته هیچکی غربت حسن نداره
ولی بدون حسینتم کفن نداره
از غم بچه‌هاش بگی گفتن نداره
تو صورت بچه یتیم زدن نداره

"بگو علی تو خوابه ، زینب کجا خرابه"




تاریخ : جمعه 96/11/13 | 8:12 صبح | نویسنده : مهدی یزدانی زازرانی | نظر

  • paper | بلاگ اسکای | ایران موزه