سفارش تبلیغ
صبا ویژن

فاطمه روضه گرفته، ای خدا لطفی کن و
بهر یاری کردنش چشم مرا سرباز کن

*حالا مادر میخواد روضه بخونه. روضه‌خون بی‌بی‌ئه؛ ما هم گریه‌کن حسینش*

سنگ هم خوردی عزیزم پیراهن بالا نزن
چاره‌ای بر تیر آن ملعون تیرانداز کن

دست‌بافم رابه غارت برده‌اند ای بی‌کفن
چادر من را بگیر و زود روانداز کن

*آخه همچین که سنگ به پیشانی آقای من و تو زدن، دامن عربی رو بالا زد خون پیشانی رو بگیره. تا این دامن بالا رفت، سفیدی سینه حسین نمایان شد.
اون نانجیب تیر سه‌شعبه‌ای برداشت، چنان به سینه‌ی آقای ما زد... آقام آقام...؛

اما زینب داره این صحنه‌ها رو میبینه، عمه‌ی سادات داره این صحنه‌ها رو مشاهده میکنه، بالای تل ایستاده داره میبینه؛

چشامو باز، دوباره گریه میگیره
مگه میشه، مگه از یاد من میره
خودم دیدم، جوونت غرق غمها شد
توی میدون ، چطوری اربا اربا شد
خودم دیدم، که اصغر با لبای سرد
غریبونه، پیش چشمات تلظی کرد

"حسین جانم ، حسین جانم"

@seyedrezanarimani

*اما داداش...*

خودم دیدم، علم از دست ماه افتاد
یه لشکر گرگ، به‌سمت خیمه راه افتاد
خودم دیدم ، می‌دیدی آسمون و دود
توی گودال، یه نامرد روی سینه‌ت بود
خودم دیدم، تو مقتل جستجو میکرد
جلو چشمام، تنت رو پشت و رو میکرد

*آخه یه عبارتی شیخ جعفر شوشتری تو مقتل آورده، این بیتی که میگم سندش اونجاست...
شیخ جعفر میگه، کاری با بدن این آقا کردن دیگه پشت و روی این بدن مشخص نبود. فلذا زینب که اومد یه نگاهی کرد، صدا زد "اَ اَنت اَخی"  آیا تو" برادر منی؟!

دو معنا داره؛ شاید داره میگه تو حسین منی؟ نه تو حسین نیستی. حسینی که من فرستادم اینطوری نبود.‌..
از یه طرفم بعضیا میگن، این عبارت یعنی اینکه تا اومد نشناخت این بدنو، برگشت اما دید از حلقوم بریده صدایی میاد: "اُخَیَّ اِلَیَّ" *

خودم دیدم، قدمهایی که شد تندو
تو دستای یه نامرد خنجر کندو
خودم دیدم، داره قطع میشه امیدم
خودم دیدم ، دوازده ضربه رو دیدم

*آخه هر ضربه‌ای که میزد، آقامون یه ذکری میگفت؛
ضربه‌ی اولو که زد گفت: "وا محمدا" ، ضربه‌ی بعدی "وا عطشا" ، یه ضربه دیگه ، یه‌ حرف دیگه . اما ضربه‌ی آخر یهو صدا زد "وا اُما" وای مادرم ...

(مادر اومد.)
قدم به قدم  من اومدم
(صبر کن حسین)
با قامت خم من اومدم
تو قتلگاه چه خبره
کجاست پسرم ، من اومدم
آی حسین...

@narimani_matn

داداش...
تو رو کشتن، میومد نغمه‌ی تکبیر
تو رو کشتن، به دستم بسته شد زنجیر
حسین جانم، فدای جسم بی‌تابت
تو رو کشتن، ندادن قطره‌ای آبت

*اما داداش اونی که منو میکشه اینه*

تو رو کشتن، غنائم رو سوا کردن
تنت رو وای، توی صحرا رها کردن
تو رو کشتن، سرت رو نیزه‌ها می‌رفت
بدون تو، آخه زینب کجا می‌رفت

"حسین جانم ، حسین جانم"

*این نیزه شکسته‌ها رو کنار زد.. (بچه‌ها، نوکرا، این روضه رو بارها گوش دادیم، ولی وقتی آدم تصور میکنه میخواد بمیره)

همچین که اومد تو گودال این نیزه شکسته‌ها رو کنار زد، اول نشست کنار این بدن شروع کرد حرف بزنه:
داداش، قرارمون این نبود تو بری و زینب بمونه؛ ما رو میخوای به دست کی بسپاری و بری؟
حسین جان یه نگاهی بکن، هنوز خون گلوت خشک نشده، ریختن دور خیمه‌ها رو محاصره کردن.

همه این حرفا رو زدم برای این جمله ای که میخوام بگم
روضه‌م تمام...

یه مرتبه یه کاری کرد دوست و دشمن گریه کردن.
همه دیدن این خانم خم شد، این بدنو تو بلغش گرفت. گفت حسین جان کجاتو ببوسم؟!
"جایی برای بوسه که پیدا نمی‌شود"

همه یه‌مرتبه دیدن، این چادرو انداخت رو این بدن؛ تا سرو برداشت دیدن لبای زینب خونیئه. همه فهمیدن این لباشو گذاشته رو این رگهای بریده...

آی حسین....
 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ




تاریخ : شنبه 97/1/4 | 10:22 عصر | نویسنده : مهدی یزدانی زازرانی | نظر

  • paper | بلاگ اسکای | ایران موزه