سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بخدا تویی خدا نما
نه خدایی نه از خدا جدا


نامعلومه واسه ی من علی
که بشری علی یا تو خدا


مولــام علیـہ آقــام علیـہ
ذکر لبای زهرا علیـہ


ای شاهِ مردان  ای شیرِ یزادن
بغضِ تو کُفرِه  حُبِّ تو ایمان


کعبه ی سیّار  دلبره ایوان
یکتاپَرَستَن حیدر پرستان


??حیدر حیدر مولا حـیـدر
              حیدر حیدر مولا حـیـدر??






#بـــــــنــــــــد 2?




علی اَمیریو نِعمَ الـاَمیـر
آقای هر شیعه روزِ غدیر


زودتر خودت جونمو بگیـر
زوتر خودت جونمو بگیـر


بـرتـر علـیـہ  سرور علـیـہ
ساقیِ حوض کوثـر علـیـہ


معیاره حیدر  دلداره حیدر
بر خط دنیا معماره حیدر


عشقه بمیری رو دارِ حـیـدر
بمیری و بری دیدار حـیـدر



??علی علی علی مولــا
               علی علی علی مولــا??






#بـــــــنــــــــد 3?


ندیده کَس زِره رو پشتِ تـو
کَنده دَرو دوتا انگشت تـو


منزل آسموناو فلک
آقا هست میون مُشت تـو

رهـبــر عـلـیـہ  محشـر عـلـیـہ
فَتّاح بابِ خِیبر عـلـیـہ


نخورده رو خاک زانوی حیدر
خِیبر کجا و بازوی حیدر


با ذوالفقار و هو هوی حیدر
میکشه تیغ اَبروی حیدر

??علی علی علی مـولـــا
             علی علی علی مـولــا??




تاریخ : جمعه 96/11/20 | 9:45 صبح | نویسنده : مهدی یزدانی زازرانی | نظر

فاطمیه شد و نوکرا جمع شدن
دسته گلهایی از جمعمون کم شدن
دسته گلها شدن قربون فاطمه
این شبا مهمونن? مهمون فاطمه

شهیدا جمعشون تو آسمونه
یه بانوی خمیده بینشونه
"رضایی" واسه‌شون روضه میخونه

"یازهرا یازهرا ? یازهرا یازهرا"

@seyedrezanarimani

تا حسین یاحسین میگه دل میپره
این نوا از خدا داره دل میبره
نوکری که حسین دست کشید رو سرش
تیری از پهلو خورده مث مادرش

"حسین" آخر سرو نذر آقا کرد
دم آخر به زهرا اقتدا کرد
شهیدی که به عهدش خوب وفا کرد

"یازهرا یازهرا ? یازهرا یازهرا"

@narimani_matn

یا رضاجان "رضایی" گدای تو بود
زندگیش وقف جلب رضای تو بود
بابایی مهربون بود برا بچه‌هاش
قاتل دشمنا بود طنین صداش

تموم لحظه‌هاش گرم عبادت
نماد عزت و روح شجاعت
خدا میدونه حقش بود شهادت

"یازهرا یازهرا ? یازهرا یازهرا"

*شاعر : #داوود_رحیمی




تاریخ : جمعه 96/11/20 | 9:23 صبح | نویسنده : مهدی یزدانی زازرانی | نظر

مادر? نگاهِ تو پر از امیده
روضه‌ت دلامونو تسلا میده
هروقت گره به کارمون افتاده
ذکرت تو محفلای ما پیچیده

مادر? دخیل نامتم همیشه
عمرم با نوکریِ تو سر میشه
مثل یه تکیه‌گاه میمونی واسم
عشقت توی وجودمه از ریشه

نیم نگاهت به خدا ? قلبمو میده جلا
عاشقونه مادرم ، میزنم تو رو صدا

"مادرم زهرا3 ? مادر مادر مادر"

@seyedrezanarimani

مادر، قلم خورده باتو تقدیرم
روزیمو از سفره‌ی تو میگیرم
جونم نداره قابلی بی‌بی جان
قطعا یه روزی پای تو میمیرم

مادر، دعای خیر تو باهامه
هرجا که میرم حرز تو همرامه
وقتی به سینه میزنم واسه تو
انگار، تمام دنیا تو دستامه

یا ملیکة السماء ، مادر هیئتیا
میگم اینو آذری ? جان سنه فدا آنا

"مادرم زهرا3 ? مادر مادر مادر"

@narimani_matn

مادر، دلیل گریه‌ی هرروزم
واسه عزا و غربتت میسوزم
سینه‌م کبوده از غمت این شب‌ها
چشمم رو به دست شما میدوزم

مادر، تا آخرش ازت ممنونم
هرچی که دارمو بهت مدیونم
جز تو آخه به کی بگم دردامو
تا که نفس دارم به پات میمونم

سایه‌ته روی سرم ? مادر خون‌جگرم
عاقبت برای تو ? شیعه میسازه حرم

"مادرم زهرا3 ? مادر مادر مادر"
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ




تاریخ : جمعه 96/11/20 | 9:22 صبح | نویسنده : مهدی یزدانی زازرانی | نظر

پرستوی منی، از این قفس نرو
بدون تو علی میمره پس نرو
دوباره این دلم بهونه‌گیر شده
گل جوون من دوماهه پیر شده

منو میکشه یادگاریات
منو میکشه بی‌قراریات
منو میکشه این روزای سخت
منو میکشه گریه‌زاریات

بمونی زندگی من ادامه داره
نباشی بی‌تو خونه‌مون صفا نداره
بلایی که سرم آوردن این نامردا
خدا برای هیچ‌کسی دیگه نیاره

"منو میکشه یادگاریات
منو میکشه بی‌قراریات
منو میکشه این روزای سخت
منو میکشه گریه‌زاریات"

@seyedrezanarimani

مگه قرار نبود، قرار هم باشیم
تا آخرین نفس کنار هم باشیم
دیگه قرار نبود که روزا تیره شه
نماز نشسته و وضو جبیره شه

تو رو میکشه زخمای پرت
تو رو میکشه حال مضطرت
منو میکشه هق‌هق حسن
تو رو میکشه اشک دخترت

بازم نمیگی که چی شد تو کوچه اون روز
بازم نمیگی آخه رو چرا میگیری
بازم نمیگی چی اومد به روز چشمات
که بچه‌هاتو باهم اشتباه میگیری

"منو میکشه یادگاریات
منو میکشه بی‌قراریات
منو میکشه این روزای سخت
منو میکشه گریه‌زاریات"

@narimani_matn

قراره تو دلم، بمونه داغ تو
میگیره جونمو غم فراق تو
حالا که رفتنی شدی تو باوفا
قرار بعدیمون کنار قتلگاه

منو میکشه جسم بی‌کفن
تو رو میکشه داغ پیرهن
منو میکشه ذبح از قفا
تو رو میکشه دست و پا زدن

میپرسم حالتو ز فضه میگه روزا
میری و تا غروب و دم تنور میمونی
شنیدم اشک زینبت رو درمیاری
تا روضه‌ی تنور خولی رو می‌خونی

"منو میکشه یادگاریات
منو میکشه بی‌قراریات
منو میکشه این روزای سخت
منو میکشه گریه‌زاریات"

*شاعر : #محمد_اسداللهی




تاریخ : جمعه 96/11/20 | 9:21 صبح | نویسنده : مهدی یزدانی زازرانی | نظر

سایه چادرش رو سر منه
همه فخرم اینه مادر منه
بهشت زیر پای مادراست ولی
دوعالم زیر پا ام الحسنه

تپش تپش  نفس نفس
میگم اینو باشور و شین

تو رازق   دوعالمی
مادر اربابم حسین

فاطمه مادرم
فاطمه باورم
تو تاریکی قبر
فاطمه یاورم

مادرم فاطمه

اسمت بی بی باعث آرامشم
نوکرت باشم همینه خواهشم
شهید ولایت حیدر شدی
علم حیدرو  رو دوش میکشم

تپش تپش   نفس نفس
ذکر لب تازیر لحد

یا فاطمه    یا مجتبی
یاحیدر یا علی مدد

آرامش فاطمه
آسایش فاطمه
قلب من بی پناس
پناهش فاطمه

مادرم فاطمه


به فدای اینهمه کرمتو
آرزومه ببینم حرمتو
بین الحرمین تو و مجتبی
تو دستم بگیرم من علمتو

نفس نفس قدم قدم
میشم ییه روز عازم تو

آروزمه  که من بشم
جارو کش و خادم تو

حرم با صفا
یک ایون طلا
شبیه کاظمین
مادر و مجتبی


مادرم فاطمه


اللهم عجل لولیک الفرج
به قلم خادم الحسن




تاریخ : جمعه 96/11/13 | 8:57 صبح | نویسنده : مهدی یزدانی زازرانی | نظر

نام تو را نوشتمُ پشت جهان شکست 2
آهسته ازغم تو،زمین و زمان شکست
پرسید آسمان چه نوشتی که اینچنین
گفتم که فاطمه،کمر آسمان شکست
هجده بهار دیدی و درسوگ تو،دلم
بعد ازهزاروسیصد وچندین خزان شکست
ای دل بسوز و بشکن،تا باوارت شود
حتما دری که سوخته را می توان شکست
باهر دری که بعد نگاه تو باز شد
انگار در گلویِ علی استخوان شکست2
حسینِ،ثمر? وجود مادرِ،تو حدیث کساء وقتی ابی عبدالله اومد محضر بی بی،اجازه بگیره،سوال کرد کیا هستن؟* اِنّی اَشَمُّ رایَحَهَ جَدّی*بی بی وقتی فرستادش بااین خطالب:* یا ثَمَرَةَ فُؤادی * حسینشُ اینجوری صدا زد"و*یاقُرَّةَ عَیْنی*مادر هم? بچه هاشو دوست داره، اما هر کدومُ یه جور دوست داره"
همه رو یجور دوست داره همه رو یه اندازه دوست داره؛ اما بعضی دوست داشتنا فرق داره" من از مدینه می خوام *ببرمت کربلا ..*
چند جا تو مدینه بی بی یادِ کربلا کرد" (حسینِ شش هفت سالِ هنوز نه کربلایی هست نه) اما بی بی یاد کربلا کرد، چند جا یاد کرد . کجاها یادِ کرد؟
اون وقتی که زینبش رو صدا کرد،کفن ها رو داد به زینب؛کفن اول مالِ منِ دخترم، میدی بابات علی، (تصور کن یه دختر چهارساله) کفن دوم مالِ بابات علیِ، میدی داداش حسنت یه روزی؛ کفن سوم مالِ برادرت حسنِ ؛ وقتی بقچه رو بست زینب مات و متحیّر(اینو من میگما : خوب خدا رو شکر حسینم سالمِ ... حسینم هست ، حتما من زودتر ازحسین میرم که کفنِ حسینُ به من نسپرده)اما یه مرتبه دید یه پیراهن رو داد تو بقل زینب .
زینبم یه روزی میاد کربلا .. الله اکبر ..
حسینت ازت جدا میشه،به جایِ من پیراهنُ بهش بده ... زیر گلوشُ ببوس زینب ..." این یه جا یاد کربلا کرد ... یه جا دیگه ش رو بگم معطلت نکنم ...
یه جا دیگه هم یاد کربلا کرد وقتی شبِ آخر همه حرف هاشو به علی زد ... همه وصیتاشو گفت ... مادرِ ما همه حرفاشو زد ... همه وصیت هاشو به علی گفت ... یه نفسی کشید ... یه آهی کشید ... صدا زد لاتَنسی قَتیلِ الاعَدا حسینمُ تشنه می کشن .... حواست به حسینم باشه علی ... از بابام شنیدم بین دو نهر آب ... هی صدا میزنه العطش ...
حسین ...
بریم کربلا .
میان عاشق ومعشوق رمز بسیاراست
چو یار ناز نماید شما نیاز کنید ...
مادر مدینه دو جا یاد کربلا کرد و یاد حسین کرد
حسینشم تلافی کرد ... دو جا سراغ دارم یادِ مادرش افتاد ... یاد مدینه افتاد بگم یا نه؟
یه جا اون لحظه ای بود ... (یا صاحب الزمان من معذرت میخوام) یه جا وقتی پیراهن عربیش رو بالا زد .... وقتی تیر حرمله به قلبش خورد فَرَمَاه حَرملَةُ سَهمٌ مَسمومٌ محدَّدُ ثَلاثُ شُعَبٍ.. هر کاری کرد تیرُ از روبرو دربیارِ نشد .... کمرشُ خم کرد ....

(حالا چرا حرف مدینه شد؟؟؟) وقتی سینه ش سوراخ شد ... مقتل میگه : فَجَرّدَ کَلمیزاب .... عین ناودون از سینه ش خون میریزه ..... دیدن دو دستی زیر خون ها رو گرفت ... هی میمالید به محاسنش .... (چی می گفت ؟؟) می گفت منُ مدینه کشتن ....
اون روزی که مادرمُ تو کوچه ها زدن .....

وای .......

خدایا همین یه دونه آدمُ میکشه ... رحمت خدا به این ناله ها ....
یه جا دیگه هم یاد مادرش کرد .....بگذریم ...بزار ادامه ش رو بگم هی محاسنش رو به خون خودش خضاب کرد ... اما دیگه نتونست رو اسب بمونه ... همچین که اومد از رو اسب بیفته دیدن زیر لب میگه :*بِسْمِ اللَّهِ وَ بِاللَّهِ وَ عَلَى مِلَّةِ رَسُولِ اللَّهِ ...*

هوا زجور مخالف چو قیر گون گردید
عزیز فاطمه از اسب ......
حسین ......

ای خدا به این مادرُ پسر ...
به زائر پهلو شکست? کربلا فرج امام زمان را برسان .....

??سید مهدی میرداماد
??روضه حضرت زهرا سلام الله علیها
??روضه سیدالشهدا علیه السلام
??روضه شب جمعه
??روضه حضرت زینب سلام الله علیها




تاریخ : جمعه 96/11/13 | 8:53 صبح | نویسنده : مهدی یزدانی زازرانی | نظر

شاخه ی تاخورده ی یاسم،ازاین گلشن نرو
یا اگر که میروی، باشد! بدون من نرو
خیلی دلش سوخته علی ... آخه صداش کرد ، فرمود خواب دیدم بابامو ... فرمود امروز تو مهمان ما میشی ... علی جان میخواستم چندتا حرف باهات بزنم ... یکی این که منو حلالم کنی ...*

قاتلانت پیش من دارند جولان می دهند(ای روزگار ..عجب روزگاری)
جوشن خوبم ، علی مانده ست بی جوشن نرو

صورت پوشیده ات هم روشنای خانه است
از شب تاریک ما، ای مشعل روشن نرو

هی جوابم میکنی ، هی التماست میکنم
دست من بر دامنت ، ای سوخته دامن نرو
یا زهرا ...
نذرها کرده است زینب تا بمانی پیش ما
فاطمه محض رضای دخترت فعلاً نرو

خاک بر دنیا که از صدیقه شاهد خواستند
کوری کذّاب ها ، ای حجت مطلق نرو
حالا ورق برمیگرده ...

خیر باشد! باز نان پختی و جارو میکنی
قصد رفتن که نداری؛ جان من
بودنت لطف است در خانه ، چه لاغر ، چه مریض
بین بستر گرچه  مانده حاله ای از تن نرو

داده ای هر چند به زینب کفن ها را ولی
مانده زهرا جان کمی از کار پیراهن نرو

یعنی پیراهنو امروز تموم کرده ...

کربلا میبینمت در ازدحام نیزه ها ( چه اشاره ای)
با تنِ افتاده بین لشگر  دشمن نرو

خنجری با حنجری برخورد کرد اصلاً نبین
یک قدم نزدیک گودال حسین
*وارد خونه شد ... دید داره نان میپزه ... فضه گفت هر چی اسرار کردم ، فرمود فضه جان! روز آخریه میخوام خودم برا بچه هام غذا درست کنم ... لباسهارو شست ، یک یک بچه هارو استحمام کرد ، قشنگ همه رو شانه به موهاشون زد ...

 واقعا روز آخریه ، حال مریض خوب میشه ...
مادره دیگه ... واقعا سخته میخواد خداحافظی کنه ... لذا بچه هارو فرستاد ... حسن و حسین رو با امیرالمؤمنین ... زینبین رو فرستاد خونه فامیل یا همسایه ...
فضه! میخوام تنها باشم ... أسما ! میخوام تنها باشم ...
دیدم نماز مغربشو که خوند ، رو به قبله دراز کشید ...
من صورتمو میپوشونم ... بعد از لحظاتی اگر صدایی نیومد ، زود بروید علی رو خبر کنید ...

أسما میگه دیدم صورتو که پوشوند ، سلام کرد بر ملائکه ی مقرّب و بعد سلام بر پدرش نمود و ساکت شد ... دلشوره گرفتم ... هی صداش زدم ...
یا حبیبة الرسول ...
یا زهرا ...
دیدم جواب نمیده ... روپوشو از صورتش برداشتم ... دیدم از دنیا رفته ...
گریبانمو چاک زدم ... دویدم به سمت مسجد برم ... یه وقت در باز شد ... حسنین وارد شدند ... اونها هم معلوم میشه سراسیمه بودند ...
ای أسما ، ای فضه ... بگو مادر ما کجاست ... گفتم مادر خوابیده ، بیایید غذاتونو بخورید ... یه نگاهی به من کرد حسن ، گفت فضه بگو ببینم تا حالا ما کِی بی مادر غذا
??روضه حضرت زهراسلام الله علیها
??حاج منصور ارضی




تاریخ : جمعه 96/11/13 | 8:52 صبح | نویسنده : مهدی یزدانی زازرانی | نظر

بر مشامم میرسد بوی عزای فاطمه

میشوم آماده ی گریه برای فاطمه

... فاطمه یا فاطمه ، فاطمه یا فاطمه ...

هاتفی از آسمان میدهد امشب ندا

فاطمیه آمده ، فاطمیه آمده ماه عزای فاطمه

میشوم آماده ی گریه برای فاطمه

... فاطمه یا فاطمه ، فاطمه یا فاطمه ...

فاطمیه آمده اِی فاطمیون غیور

خانه ی دل را کنید امشب سرای فاطمه

در عزایش بر تنم دارم لباس نوکری

این لباس مشکی اَم باشد عطای فاطمه

... فاطمه یا فاطمه ، فاطمه یا فاطمه ...

من کجا و گریه در بزم عزای او کجا

اشک چشمانم بُوَد لطف خدای فاطمه

بر جراحات عمیق فاطمه مَرهَم نهد

هر کسی گِریَد میان روضه های فاطمه

... فاطمه یا فاطمه ، فاطمه یا فاطمه ...

هر کسی بر بام خانه پرچم زهرا زند

میشود ایمن زِغم تحت لوای فاطمه

مِهر زهرا را خدا با طینتم کرده عجین

افتخارم این بُوَد هستم گدای فاطمه

... فاطمه یا فاطمه ، فاطمه یا فاطمه ...

در قنوت هر نمازم بر لبم دارم دعا

بار الها جان من گردد فدای فاطمه

... فاطمه یا فاطمه ، فاطمه یا فاطمه ...

یاری زهرا نمودن با زبان است و عمل

ای که هستی در پِی رضای فاطمه

میرسد آوای یا مهدی هنوز از پشت در

ذکر تعجیل فرج باشد دعای فاطمه

کِی می آیی تا بگیری انتقام مادرت

مهدی زهرا بیا ای دلربای فاطمه

مِهر زهرا را خدا با طینتم کرده عجین

افتخارم این بُوَد هستم گدای فاطمه

... فاطمه یا فاطمه ، فاطمه یا فاطمه ...

#حضرت_زهرا
#فاطمیه
#واحد




تاریخ : جمعه 96/11/13 | 8:51 صبح | نویسنده : مهدی یزدانی زازرانی | نظر

السلام علیک یا فاطمة الزهراء

نوای غم دلم دوشینه می زد
سیاهی سایه بر آئینه میزد

دل من ، پابرهنه ، اشک ریزان
پی تابوت زهرا سینه میزد

دارم روضه ی امام حسن میخونم

نوای غم دلم دوشینه میزد
سیاهی سایه بر آئینه میزد

خودم دیدم ... جلوی چشمم ... فقط من بودم و مادرم ... «یتیمانه گریه کنید امروز» .

دل من ، پابرهنه ، اشک ریزان
پی تابوت مادر ، سینه میزد

*فرمود عبدالزهرا چرا روضه منو نمیخونی؟! عرض کرد آقا جانم ، کار من روضه خونیه ... مکرر خوندم مصائب شمارو ... فرمود نه عبدالزهرا ، روضه من زهر و جگر پاره پاره نیست ... شما بفرمایید پس منظور چیه ، منم همونو بگم .

یارب! نصیب هیچ غریبی دگر مکن (روضه من اینه)
داغی که گیسوان حسن را سپید کرد

با صد امید حامی مادر شدم ، ولی
دستش ز سر گذشت و مرا ناامید کرد

*وای مادرم ، مادرم ، مادرم ...*

دلی پر درد ، نَشتَر خورد آخر (نشتر:زخم زدن با نوک فلز)

این فکر رها نمی کنه منو ... آرامم نمیذاره ... از روز هفت صفر تا امروز ، هروقت روضه امام حسن خونده میشه ، رفقای من که با من توی مجالس هستند شاهد من هستند ، تا اسم امام حسن پیش میاد ، این صحنه برام تداعی میشه ...

زینب دید یه گوشه کِز میکنه ... حسین بلند بلند گریه میکنه ، زینب ناله میزنه ... اما تنها کسی که صداش درنمیاد ، همش یه گوشه خیره خیره نگاه میکنه ...

دل رو زد به دریا ، اومد کنار داداش نشست ... آخه حالا دیگه زینب مادر این خونه هست ... برای حسن و حسین مادری میکنه ... اومد کنار امام حسن نشست ... دست دور گردن برادر انداخت ...
داداش...
بین ما بچه ها ، شما بزرگ مائی ... چرا اینجور میکنی؟! ... اگه شما بی تاب بشی ، شما اینجور افسرده بشی ، من با ام کلثوم چه کنم ؟! ... چیه خب ؟! حرفتو بزن ، بریز بیرون ، راحت شو ، بامن درد و دل کن ... تو که میدونی من ام المصیبتم ...
سرشو بلند کرد گفت زینب جان ! ... یادته مادرم میخواست بره سراغ فدک ، به من گفت حسن جان ! ... به بابات مه نمیتونم بگم ... اما یه مرد باید همراه من باشه ...
زینب ...
اونی که داره منو آتیش میزنه ، اینه ... ««مادرم روی من حساب کرده بود »» ...

اما زینب!
توی کوچه خوب شد شماها نبودید ... مرتیکه لندهور ، با اون قد درازش از روبرو رسید ...
منم قدم کوچیکه ... جلو رفتم سینمو سپر کردم گفتم هان ، چیه ، چی میخوای ، جلو نیا ...
اما زینب دستش از روی سرم رد شد ... یه وقت دیدم مادرم داره با دست دنبال من میگرده
یا زهرا ...




تاریخ : جمعه 96/11/13 | 8:51 صبح | نویسنده : مهدی یزدانی زازرانی | نظر

#متن_روضه_فاطمیه
#کربلایی_حسین_سیب_سرخی

????????????
کربلایی حسین سیب سرخی
??????????????????????
بروزترین و قویترین پایگاه جامع مداحی
در فضای مجازی
??????
کپی وفروارد به تمامی گروها.واتساب.تلگرام صدقه جاریه میباشد
????????????????????
تو آه می کشی و

گفت: هرنفسی که بی بی می کشید ، از دهنش خون جاری می شد،

تو آه می کشی و  خون چکد ز پیروهنت

تو راه می روی و سرخ می شود حسنت

تو نان نمی پزی و سفره ی شبم خالی است

نه آب می خوری و آب می شود بدنت

علی می گه: فاطمه

بگیر پرده ، ببینم چه آمده به سرت

بلندتر شده این روزها نفس زدنت

چگونه در به رُخم باز کرده ای تنها

که غرق خون شده پا در مسیر آمدنت

تو گریه می کنی و من به سینه می کوبم

برای زخم دو چشمت ، برای زخم تنت

زگیسوان پریشان زینبم پیداست

که مانده نقش غلافی به دست شانه زنت

بس سوخته باغ ما دگر سر نزنید

این خانه ی آتش زده را در نزنید

از ما که گذشت مادری را دیگر

در خانه به پیش چشم دختر نزنید

دیدید خونه ای که مادر از دست داده، اگر اون خونه دختر و پسر داشته باشه، تا وارد خون بشه، جای خالی مادرش و ببینه، اون پسر کم میاره،  از خونه می زنه بیرون، یه وقت ابی عبدالله وارد خونه شد، دید خانم زینب چادر مادرشو سر کرده،  داره نماز می خونه، جای خالی مادرشو که دید، کم آورد از خونه زد بیرون، اُمد تو شهر مدینه، اُمد تو کوچه های مدینه صدا زد، ای مردم نامرد مدینه راحت شدید حالا مادرمو کشتید، بذار معرفی کنم کیم،

حسینم این همه بر سینه آذرم نزنید

نمک به زخم دل،  درد پرورم نزنید

در این مدینه همین جا سر مرا ببرید

اما غلاف تیغ به بازوی مادرم نزنید

یه وقت یه عده اراذل ریسمان به گردن علی انداختند، غیرتی ها کجا نشستند، باید ناله بزنی ، امام زمان میون شما داره گریه می کنه، علی رو دارن می کشن، میون این مردم مدینه که وایستاده بودن تماشا می کردند، یه مرد یهودی بر علی و زهرا گریه کرد، ای وای ای وای، گفت:  نه اون علی که من می شناسم، این علی نیست،  آخه اون علی در خیبرو از جا کند، من باورم نمیشه، ریسمان به گردنش انداختند، جلو خانمش دارن می زنن، یا زهرا، حقشو ادا می کنی بگم، ای وای ای وای، همین طوری که دارن مولا رو می کشن، غیرتی ها، آخه مولا غیرت الله، یه وقت خانم خودشو کشوند رو زمین، کجا می بری علی مو ، صبر کن،  مولا صبر کرد، سرشو پایین گرفت، نگاه نکرد فاطمه شو، یا زهرا، گفت: مولا جان سرتو بالا بگیر، نذار اهل مدینه به ما بخندند، مولای یا مولای، سرت رو بالا بگیر تو مرد خونه منی، تو مرد عالمی، گفت: فاطمه، غیرتم اجازه نمی ده، نمی تونم سرم رو بالا بگیرم، گفت: علی این دفعه رو به خاطر دل زهرا سرت رو بالا بگیر، یه بار دیگه ببینمت، آقا جیگرش آتیش گرفت، تا سرش رو گرفت بالا دید سینه و صورت زهرا خونیه، گفت: فاطمه جای پنجه ی کیه رو صورتت، در خونه ی فاطمه رو آتیش زدند، شعله اش کشید کربلا، یه وقت خیمه های حسین رو آتیش زدند، اموالشو به غارت بردند، یه وقت زینب اُمد،  گفت حسین، حسین، مادرم وصیت کرده، زیر گلوتو ببوسم، حسین حسین، ای جا تو مدینه مادرو زدند، ریسمان  به گردن علی انداختند، بی حرمتی کردند، کربلا، خود آقایی که صاحب حرمت بود، جلوی زن و بچه اش حرمت شو ریختند، اسباشونو نعل تازه زدند بر بدن حسین تازوندند، نیزه دارا اُمدند، یکی با شمشیر می زد، یکی با نیزه می زد، اونایی که حربه نداشتند، دامناشونو پر سنگ کردند،  به بدن حسین،

ای تشنه لب تو طاقت خنجر نداشتی

گویا غریب بودی




تاریخ : جمعه 96/11/13 | 8:50 صبح | نویسنده : مهدی یزدانی زازرانی | نظر

  • paper | بلاگ اسکای | ایران موزه